سورناسورنا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته عاشقی، پسرم سورنا

روخوانی

انقدر این روزها غزل پیشت درس میخونه که تا یک تکه کاغذ یا دفتری، کتابی چیزی میبینی سریع برش میداری و شروع میکنی به خوندن. آخ که من دورت بگردم. اتقدر خوشگل و بادقت میخونی که بهمون این حس دست میده که تو داری درست میخونی و ما نمیفهمیم چی به چیه.  الهی همیشه خوش باشی.
26 مهر 1397

نقاش کوچولوی من

پسرم از اول مهر به کتاب و درس و نوشتن علاقه مند شده. امروز عصری که اومده بودی خونه برامون کلی نقاشی کشیدی مامانو کشیدی بابارو کشیدی. مامان و بابا هم کلی کیف کردن از خط خطی های خوشگلت.
25 مهر 1397

اولین باران پاییز 97

شاید باید امروز خونه بودم، یعنی دلم اینطوری می خواست. می نشستم جلوت و ساعتها نگات میکردم. یک چای داغ و عالی ... یک آسمون ابری و بارون زیبا... از خواب که پا میشدی لباسای قشنگتو با کفشی که دیشب برات خریده بودیم پات می کردم و می رفتیم پارک. زیر بارون قدمی می زدیم و دیدن خنده هات زیر بارون و آب بازی دلم رو تازه می کرد عزیزکم. باید الان نشسته بودم پیشت، ولی خوب...
14 مهر 1397

متر کردن کابینت ها

امشب دوست بابا مسعود اومد با هم رفتیم طبقه پایین برای متر کردن و طراحی کابینتهای آشپزخانه. عمو پدرام اول با متر اندازه گیری میکرد بعد همونطور که مترش باز بود فک میکرد و بعد با ما درباره چیزی که تو ذهنش بود و یا ما میخواستیم صحبت میکرد. وقتی رفت و برگشتیم خونه متر رو از بابا گرفتی و درست مثل پدرام متر می زدی و بعد میگفتی اووووم دو اوووو اوجا(اونجا) دو من و بابا کلی از دستت خندیدیم.  باهوشِ فسقلی من الهی همیشه تنت سلامت باشه.  
8 مهر 1397

جابه جایی خانه

وقتی مامان و بابا خواستن ازدواج کنن،  طبقات دوم و چهارم  سهم الارث بابا و عمو محمد و عمه مریم بود عزیز طبقه دوم بود و ماهم برای اینکه تو همون ساختمان بشینیم باید میرفتیم طبقه چهارم، البته قطعا عمو محمد مشکلی نداشت که طبقه سوم هم بریم ولی دیگه سوم و چهارم خیلی فرق نداشتن و من دوست داشتم تو خونه خودمون باشیم. برای متر به متر خونه کلی فکر کردم کاشی انتخاب کردیم، کابینتا رو عوض کردیم و هر سال که گذشت بیشتر بیشتر تو خونه کوچولومون جا افتادیم، یه سال کاغذ دیواری کردیم، یه سال کاشی آشپزخانه و خلاصه هر دفعه با یه تغییر، خونه خوشگل تر شد. عمو محمدینا که رفتن، عمو به بابا گفت اگر دوست داریم بریم طبقه اول، ولی خوب ما کلی بالا رو به تناس...
7 مهر 1397

پسر تر و تمیز من

الهی دورت بگردم که انقدر اهل نظافتی. کلی سر به سر خاله سارا می ذارم میگم چرا بچمو اینطوری کردی مثل کوزت شده همش داره یا زمین تمیز میکنه یا میز، یا جارو میکشه یا سر لباسشوییه. قربونت بره مامان ساناز، انقدر خوشگل با اوستای کوچولوت گردگیری میکنی که دلم ضعف میره واست. سورنا تو زیباتزین و ناب ترین هدیه خدایی، الهی بتونم خوب و سالم بزرگت کنم و عاقبت به خیری و موفقیتتو ببینم پسر ماه من.
4 مهر 1397

آغاز ماه مهر و مدرسه

از اونجایی که شما امسال خیلی آقا شدی و دیگه رقیب سرسخت غزل هم شدی، تصمیم گرفتم برات کیف و کتاب بخرم که آبجی غزلو اذیت نکنی، چند روز پیش برات از شهر کتاب پاستل و دفتر خریدم و امروز هم با بابا رفتیم پاساژ کسا. آدرس نمایندگی fly by fly رو از اینستاگرام پیدا کردم و خوشبختانه نزدیکمون هم بود و با بابا رفتیم، چون همه وسایل اتاقت با تم خرس fly by fly بود و از کیفای پرنقش و نگار بیرون هم خوشم نمیاومد برات یک کیف خوشگل خرسی خریدیم که کلی هم ذوقش کردی و راضی نمی شدی درش بیاری از همونجا برات یه بالش خرسی هم خریدیم که تو صندلی ماشین و برای مسافرت بتونی ازش استفاد کنی. کلی هم پاساژ گردی کردی و از این به اونور دویدی و بالاخره رضایت دادی که بریم. ...
1 مهر 1397
1